زنی بود
زنی از تبار درد
که از خویشتن نبود
هر صبحگاه چشم می گشود
و همچنان می رفت تا غروب درد
و شاید
طلوع دوباره ی صبحی درد آور
او همچنان می رفت
دیگر هیچ نمی دانست
میان ماندن و رفتن
دیرگاهی بود که خود را گم کرده بود
هیچ نمی گفت
سکوت بود و سکوت...
در سرش فریادها.. دردها
در سینه زخمی عمیق
و دستانی خالی
که پر بود از پینه هایی
که التهاب ایثار بود و هیچ گاه
بوسه مهربانی را نچشید
هرگز طعم عشق را نفهمید
اما دوستت دارم را از
دلبندش دریغ نمی کرد
چون هرگز خود نشنید
آه قلبش
قلبی که برای تپیدن از او اجازه می گرفت
و چشمانش
خلوت شب که می شکفت
در هیاهوی سکوت ستاره ها
گریه می کرد آرام
گریه می کرد از رنجی که می برد
شاید غربت زندگی برایش تلخ بود
شاید تنهایی چیز درد آوری بود
شاید نمردن از اینهمه درد برایش عجیب بود
و شاید...
و
او
در تنهایی هایش
در خلوت شبانه هایش
اشک می ریخت ساکت و آرام
از اينكه تو رو اينجا يافتم اينجا ميان نوشته هاي نورانيت بين سياهي آرامش ولي سنگين از غم خوشحالم [قلب]
[گل]
[گل] سلام دوست قدیمی
[گل]
از شعرت خوش ام آمد ... همه هم چنان بلند می نویسی ... درد یک آخ است و بس ... فریاد یک لحظه است ... توالی ی آن غرولوند می شود .
از شعرت خوش ام آمد ... اما هم چنان بلند می نویسی .......................
[گل]
با سلام و درود فراوان بر شما دوست عزیز و گرامی و قلم توانمدتان و آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما در تمامی مراحل زندگانی ، باستحضار حضرت عالی میرساند کلبه درویشی حقیر با مطلبی آموزنده با عنوان. ..". زندگی این است ..تلاش ..امید ..عشق ....وصال و هجران."...بروز شده است ..خوشحال خواهم شد دیدن کنید و نظرات ارزشمند خود را مرقوم فرمائید ، مثل همیشه منتظر قدمهای سبز و حضور گرمتان هستم .... ........ ....... کاش می شد راه انسان بودن را به همه آموخت ....کاش می شد راه خوب بودن را به همه آموخت...کاش می شد کاشتن بذر محبت را به همه آموخت ...کاش می شد درو کردن گل عشق را به همه آموخت..............درپناه حق و خدا نگهدارتان [گل]
سلام به آبجي مريم خوبم....خيلي وقت بود كه نه مي نوشتم..و نه به دوستان سر ميزدم.....خوشحالم كه هنوز مي نويسي...منم دوباره شروع كردم...حتما يه سر بيا...
سلام خوبی نیستی خانمی ؟[لبخند]